گــو یــنـد عــیـــد نــیـســـت
حضرت ظریفی حضرت ظریفی

مر دمان گویند شب عید است، مارا عید نیست

 

در وطن بیخانه بودن کمتر از تبعید نیست

 

گویی ام عیدت مبارک ، این مبارک را چه سود

 

آسمان تیرهء مارا  دگر خور شید نیست

 

نیلگون بخت آسمان مست را، مه عید کرد

 

در بساط طالع  ما زهره وناهید نیست

 

زند گی باریست برما، تن ندارد تاب آن

 

زور بی تابی نیاز آنکه می بالید نیست

 

طبل وساز آرزو ها، خنده های ذوق ها

 

سوی ما راهی ندارد چشم  شانرا دید نیست

 

طفلکان من گرسنه ، پا برهنه، بی لباس

 

قدرت نالیدن شان در صف تو حید نیست

 

مهر بان شوهر که نان آور مرا بودی مدام

 

سوی طفلان با محبت هر زمان میدید نیست

 

سیلی دوران، برخسارغریبان آشناست

 

در حنای بینوایی رنگ ها تزئید نیست

 

روی صحرای قیامت، زنده در گوریم ما

 

آینقدر تاب وتوانی را که مینالید، نیست

 

عید تان خوش باد! ای اهل عبادتگاه ذوق

 

طفل اشک چشم مان خشکیده میرقصید، نیست

 

 

جمعه شب 12/10/2007 ساعت یک وسی شب عیدرمضان

کشور فنلاند

 

 


October 15th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان